قوله تعالى: و أنْذرْ به الذین یخافون أنْ یحْشروا إلى ربهمْ الایة این آیات در شأن موالى و فقراء عرب فرو آمد عمار یاسر و ابو ذر غفارى و مقداد اسود و صهیب و بلال و خباب و سالم و مهجع و النمرة بن قاسط و عامر بن فهیره و ابن مسعود و امثال ایشان. رب العالمین میگوید: این قوم را آگاه کن بقرآن و بوحى که بتو فرو فرستادیم. این «ها» با «ما یوحى» شود، و خوف اینجا بمعنى علم است یعنى: یعلمون انهم یحشرون الى ربهم فى الآخرة، و نظیر این آیت آنست که گفت: إنما تنْذر من اتبع الذکْر. معنى آنست که: انما یقبل انذارک الذین یخافون و یتقون.
میگوید: تهدید تو او پذیرد و سخن تو برو کار کند که تقوى و خوف دارد، و ایشان فقراء عرباند و یاران گزیده، و گفتهاند: مراد باین آیت مسلماناناند و اهل کتاب، ایشان که ببعث و نشور معترفاند، و از کتاب خداى خوانده و دانسته، و چون ببعث و معاد معترفاند حجت بر ایشان روشنتر بود و واجبتر، ازین جهت ایشان را بذکر مخصوص کرد. آن گه وصف اعتقاد مومنان کرد و گفت: لیْس لهمْ منْ دونه یعنى: و یعلمون انه لیْس لهمْ منْ دونه ولی و لا شفیع. میدانند که جز از الله ایشان را یار و دوست نیست، و در قیامت شفاعت جز بدستورى او نیست چنان که جاى دیگر گفت: «یوْمئذ لا تنْفع الشفاعة إلا منْ أذن له الرحْمن». «لعلهمْ یتقون» اى یتقون اذا علموا انه لا شفیع لهم و لا ناصر لهم دونى بمنعهم منى، فلیتقوا بأعمالهم الصالحة. و قیل: لعلهم یتقون ان یجعلوا وسیلة الى غیرى او شفیعا الى سواى.
و لا تطْرد الذین یدْعون ربهمْ سبب نزول این آیت آن بود که بو جهل و اصحاب وى و جمعى از اشراف بنى عبد مناف بر بو طالب شدند و گفتند: مىبینى این رذال و اوباش و سفله که بر پى برادرزاده تو ایستادهاند! هر جاى که بىنامى است بىخان و مانى، رانده هر قبیله، ناچیز هر عشیره، او را پس رواست، و وى خریدار ایشان. اى ابا طالب او را گوى: اگر این غربا و سفله از بر خویش برانى ما که سادات عربیم و اشراف قریش ترا پس روى کنیم و بپذیریم، اما با این قوم که مولایان و آزاد کردگان مااند، و چاکران و رهیگاناند، نتوانیم که با تو نشینیم، که آن ما را عارى و شنارى بود. بو طالب رفت و پیغام ایشان بگزارد و گفت: لو طردت هولاء عنک، لعل سراة قومک یتبعونک. اگر اینان را یک چند برانى مگر که صواب باشد، تا اشراف قریش و سادات عرب ترا پس روى کنند. رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: و لا تطْرد مران یا محمد! الذین یدْعون ربهمْ بالْغداة و الْعشی اى یعبدون ربهم.
این درویشان خداشناسان خداپرستان که بامداد و شبانگاه نماز میکنند. و این در ابتداء اسلام بود که فرض نماز چهار بود: دو بامداد و دو شبانگاه. پس از آن پنج نماز در شبانروز فرض کردند. و گفتهاند: «یدْعون ربهمْ» اى یذکرون ربهم و یقرءون القرآن. بالْغداة و الْعشی شامى «بالغدوة» بواو خوانند اینجا و در سورة الکهف، و معنى همانست. «یریدون وجْهه» این وجه تعظیم و تفخیم ذکر را درآورد، و معنى آنست که یریدون الله و یقصدون الطریق الذى امرهم بقصده. همانست که مصطفى (ص) گفت بروایت انس مالک، قال: «تعرض اعمال بنى آدم بین یدى الله تعالى فى صحف مختمة، فیقول: اقبلوا هذا و دعوا هذا، فتقول الملائکة ما علمنا الا خیرا، فیقول الله عز و جل: هذا ما ارید به وجهى، و هذا ما لم یرد به وجهى، و لا اقبل الا ما ارید به وجهى».
ما علیْک منْ حسابهمْ منْ شیْء این جواب آنست که مشرکان و منافقان در فقراء مسلمانان مى طعن زدند، و از مجالست ایشان مى ننگ دیدند، و رسول خدا را بدرویشى و بد حالى ایشان مى طعن زدند؟ چنان که جاى دیگر گفت: «إن الذین أجْرموا» الایة، أ هولاء الذین أقْسمْتمْ الایة. این جواب ایشان را است، میگوید: اگر ایشان اهل عارند بر تو از شمار ایشان هیچ چیز نیست که ایشان را توانى که رانى، هم چنان که نوح گفت قوم خویش را: «إنْ حسابهمْ إلا على ربی»، «و یا قوْم منْ ینْصرنی من الله إنْ طردْتهمْ». این همه جوابها آنست که وى را گفته بودند: «ما نراک اتبعک إلا الذین همْ أراذلنا»، «و اتبعک الْأرْذلون».
و ما منْ حسابک علیْهمْ منْ شیْء یک وجه آنست که این ها و میم با دشمنان مصطفى (ص) شود، که وى را میگفتند که: درویش است، و یتیم بو طالب است، و صنبور است و با وى فریشته هم بازو نیست، و وى ملک نیست، و وى را گنج نیست. و نیز گفتند که: مجنون است و ساحر و مفترى و کذاب و صاحب اساطیر. میگوید: از شمار تو بر ایشان هیچ چیز نیست. دیگر وجه: و ما منْ حسابک علیْهمْ اى على اهل الصفة، اگر از تو زلتى آید بر ایشان از بار آن هم هیچ چیز نیست، «فتطْردهمْ» یعنى ان تطردهم، فتکون من الظالمین. و گفتهاند: فتطردهم جواب آنست که گفت: ما علیْک منْ حسابهمْ منْ شیْء، و فتکون من الظالمین جواب آنست که گفت: و لا تطْرد الذین. یکى جواب نفى است و یکى جواب نهى، و نظم آیت اینست: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم فتکون من الظالمین ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم».
یقال فى الحساب هاهنا ثلاثة اقوال: احدها حساب اعمالهم، کقوله: إنْ حسابهمْ إلا على ربی. الثانى حساب ارزاقهم. الثالث من کفایتهم. تقول: حسبى اى کفانى. فتطردهم اى تبعدهم، و قیل توخرهم من الصف الاول الى الاخیر.
و کذلک این بساط سخن است که عرب این چنین بسیار گویند بىتمثیل، و در قرآن مثل این فراوان است. فتنا بعْضهمْ ببعْض فتنه اینجا توهین ضعفا و فقراء است در چشم اقربا و اغنیا، یعنى ابتلینا فقراء لمسلمین من العرب و الموالى بالعرب من المشرکین ابى جهل و الولید بن المغیره و عتبه و امیه و سهیل بن عمرو. لیقولوا یعنى الاشراف ا هولاء یعنى الضعفاء و الفقراء من الله علیْهمْ منْ بیْننا بالایمان. این چنان بود که شریف در وضیع نگرد که مسلمان شد عارش آید که چون وى باشد، و گوید این هن مسلمان شود پیش از من، و پس من چون وى باشم کلا و لما، ننگش آید که مسلمان شود! اینست معنى فتنه ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: و جعلْنا بعْضکمْ لبعْض فتْنة لیتخذ بعْضهمْ بعْضا سخْریا. پس آن گه گفت: أ لیْس الله بأعْلم بالشاکرین جاى دیگر گفت: بأعلم بما فى صدور العالمین.
ربکمْ أعْلم بکمْ. همه درین خیزاند میگوید: الله خود داند و از هر دانایى دانا تر است که شاکر نعمت هدایت کیست، و سزاوار بآن کیست.
و إذا جاءک جواب کافران تمام کرد، آن گه گفت: چون بتو آیند مومنان، یعنى درویشان صحابه که ذکر ایشان رفت. عطا گفت: ابو بکر صدیق است و عمر و عثمان و على و بلال و سالم و ابو عبیده و مصعب عمیر و حمزه و جعفر و عثمان بن مظعون و عمار بن یاسر و ارقم بن الارقم و ابو سلمة بن عبد الاسد.
فقلْ سلام علیْکمْ از پیغام من گوى سلام بر شما. پس از نزول این آیت رسول خدا هر گه که ایشان را دیدى ابتدا بسلام کردى و گفتى: «الحمد لله الذى جعل من امتى من امرت ان اصبر معهم و اسلم علیهم».
و سلام در لغت چهار معنى است نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، یعنى که پاک است و منزه و مقدس از هر عیب و ناسزا که ملحدان و بیدینان گویند. و قیل: معناه ذو السلامة، اى الذى یملک السلام الذى هو تخلیص من المکروه فیوتى به من یشاء. وجه دیگر مصدر است، یقال: سلمت سلاما، و تأویل آن تخلص است یعنى که سلام کننده تو دعا میکند تا نفس تو و دین تو از آفات تخلص یابد. وجه سوم سلام جمع سلامت است. چهارم نام درخت است، آن درخت که عظیم باشد و قوى، و از آفات سلامت یافته.
روى ابو سعید الخدرى، قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین، و ان بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النبى (ص) حتى قام علینا، فلما رآه القارئ سکت، فسلم، فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول الله قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته. فقال رسول الله (ص): «الحمد لله الذى جعل فى امتى من امرت ان اصبر نفسى معهم»، ثم جلس وسطنا لیعد نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فحلق القوم و نورت وجوههم، فلم یعرف رسول الله (ص) احد. قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النبى (ص): ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء المومنین بنصف یوم مقدار خمس مائة عام.
کتب ربکمْ على نفْسه الرحْمة اى قضى و اوجب على نفسه لخلقه الرحمة ایجابا موکدا، و قیل: کتب ذلک فى اللوح المحفوظ. میگوید: در لوح محفوظ نبشت و واجب کرد بر خویشتن که بر بندگان رحمت کند. و قیل: هو ما قال النبی (ص): «لما قضى الله الخلق کتب کتابا فهو عنده، فوق عرشه: ان رحمتى سبقت غضبى».
آن گه بیان کرد که آن رحمت چیست؟ گفت: أنه منْ عمل منْکمْ سوءا یعنى کتب انه من عمل منکم سوء بجهالة. این جهالت درین موضع مذمت است نه کلمت معذرت از کس بد نیاید مگر آن بد وى از نادانیست، که جاهل فرا سر گناه شود و از عاقبت مکروه آن نیندیشد.
ابن کثیر و ابو عمرو و حمزه و کسایى أنه منْ عمل منْکمْ بکسر الف خوانند، گویند که: «کتب» بمعنى «قال» است، و تقدیره: قال ربکم انه من عمل، و همچنین فأنه غفور بکسر خوانند بر معنى ابتدا، لان ما بعد الفاء حکمه الابتداء، لأنه قال: فأنه غفور رحیم. عاصم و ابن عامر أنه منْ عمل بفتح الف خوانند بر معنى بدل رحمت کأنه قال: کتب انه من عمل، و همچنین فأنه غفور بفتح خوانند بر خبر ابتداء مضمر، یعنى: فأمره فأنه غفور رحیم. و نافع اول بفتح خواند بر معنى بدل، و ثانى بکسر خواند بر معنى ابتدا.
و کذلک نفصل الْآیات نبینها لک مفصلة فى کل وجه من امر الدنیا و الآخرة.
و لتسْتبین سبیل الْمجْرمین این را بر چهار وجه خواندهاند، بر سه تاویل اهل مدینه بو جعفر و نافع خواندهاند، و لتسْتبین بتاء، سبیل بنصب، مخاطبت با مصطفى (ص) است، معنى آنست که تا روشن فرا بینى فرا راه مجرمان، یعنى بشناسى کار ایشان، و معلوم کنى سرانجام ایشان. دیگر وجه و لیستبین بیا، سبیل بنصب، قراءت یعقوب است، حکایت از مصطفى (ص)، یعنى: و لیستبین الرسول سبیل المجرمین. تا پیغامبر ما روشن فرا سبیل مجرمان بیند. و روا باشد که رسول (ص) مخاطب است و مراد بآن امت بود. یعنى: و لیستبینوا سبیل المجرمین، اى لیزدادوا استبانة لها. سدیگر وجه لتستبین بتاء، سبیل برفع، قراءت ابن کثیر است و ابو عمرو و ابن عامر و حفص از عاصم. چهارم «و لیستبینوا» بیاء، سبیل برفع، قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم «تا» از بهر تأنیث، و «یا» از بهر تقدم فعل بر اسم در هر دو قراءت معنى یکى است. میگوید: تا پیدا شود سبیل مجرمان که ایشان سرکشیدند پس آنکه پیغام شنیدند. سین زائده است درین دو قراءت پسین، بان و استبان، آشکارا شد، چون: علا و استعلى و قام و استقام و اخوات این. و سبیل بر لغت اهل حجاز مونث است، و بر لغت بنى تمیم مذکر. و لتسْتبین سبیل الْمجْرمین تقدیره سبیل المجرمین من سبیل المومنین، الا انه کان معلوما فحذف، کقوله: سرابیل تقیکم الْحر یعنى و البرد، فحذف لأن الحر یدل على البرد.
قلْ إنی نهیت أنْ أعْبد الذین تدْعون منْ دون الله کافران مصطفى (ص) را تعییر میکردند که: دین پدران بگذاشت، و بتان را بگذاشت و خوار کرد، و ما که این اصنام را مىپرستیم بآن مىپرستیم تا ما را با الله نزدیک گرداند: ما نعْبدهمْ إلا لیقربونا إلى الله زلْفى. رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را گوى که جز الله را سزا نیست که پرستند، و جز او خداوند و معبود نیست. مرا نفرمودند که اینان پرست. اینان مخلوقاناند و عاجزان همچون شما.
إن الذین تدْعون منْ دون الله عباد أمْثالکمْ و شما که بتان مىپرستید بهوا مىپرستید نه ببینت و برهان، و من بر آن نیستم که بر پى هواء شما روم. قدْ ضللْت إذا و ما أنا من الْمهْتدین من پس گمراه باشم اگر این بتان پرستم، و هرگز راه براه هدى نبرم. چرا من پى هواء شما باید رفت، و من خود بر بینت و برهان روشنم از خداوند خویش، و بر عبادت الله نه بر پى هواام که بر بینت خداام.
إنی على بینة منْ ربی و کذبْتمْ به یعنى بالبیان، و هو معنى البینة، و شما آن بیان که من آوردهام دروغ زن میگیرید. ما عنْدی ما تسْتعْجلون به این جواب نضر حارث است و روساء قریش که میگفتند: ائْتنا بعذاب الله إنْ کنْت من الصادقین. و نضر در حطیم کعبه ایستاده بود، و میگفت: بار خدا! اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، ما را آن عذاب فرست که او وعده میدهد.
رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را جواب ده که: ما عنْدی ما تسْتعْجلون به.
چه شتابست که میکنید؟ و نزول عذاب مىخواهید؟ آن بنزدیک من و توان من نیست. جاى دیگر میگوید: و یسْتعْجلونک بالْعذاب و لوْ لا أجل مسمى لجاءهم الْعذاب. آن گه گفت: إن الْحکْم إلا لله حکم خدایراست و جز وى را حکم نیست، و فرو گشادن عذاب جز بقدرت و علم وى نیست. چون وقت آن بر آید فرو گشاید، و آن را مرد نیست.
یقص الْحق بر قراءت ابن کثیر و نافع و عاصم، میگوید: یقص القصص الحق الله سخن راست گوید، و حدیث راست کند، باقى یقضى الحق خوانند، اى: یقضى القضاء الحق. الله کار که گزارد و حکم که کند بداد کند و براستى. و هو خیْر الْفاصلین الذین یفصلون بین الحق و الباطل.
قلْ لوْ أن عنْدی اى بیدى، ما تسْتعْجلون به من العذاب لقضی الْأمْر بیْنی و بیْنکمْ و انفصل ما بیننا بتعجیل العقوبة. میگوید: اگر بدست من بودى آن رستاخیز که بآن مىشتابید، و آن عذاب که مىخواهید، بسر شما آوردمى، تا شما را بآن هلاک کردمى، تا این مطالبت یکدیگر میان ما بریده گشتى، از ما مطالبت شما باخلاص عبادت، و از شما مطالبت ما بتعجیل عقوبت. و الله أعْلم بالظالمین اى هو أعلم بوقت عقوبتهم، فیوخرهم الى وقته و أنا لا اعلم ذلک.